ممکن است من شاهزاده ام را پیدا کنم،اما پدرم همیشه پادشاه من خواهد ماند.

۳۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۱ ثبت شده است

ریزآبی از اقیانوس،روی کاغذِ آ4،کلاس تاریخ ادبیات،یکشنبه

یک روز می آیی و در گورستانی دور در استخوانم می دمی تا شعرهای نا سروده ام را بشنوی ((رسول یونان))
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

ریزآبی از اقیانوس،روی کاغذِ آ4،کلاس تاریخ ادبیات،یکشنبه

یک روز می آیی و در گورستانی دور در استخوانم می دمی تا شعرهای نا سروده ام را بشنوی ((رسول یونان))
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

اعتراف

من اعتراف می کنم گاهی از رگ های سبزِ زیر پوستم می ترسم.... من یک روز با احتیاط النگوهایم را از روی پوست دستم کشیدم آن طرف تر.... تا نکند یکهو رگ های دستم پاره شود و خون....... ....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

اعتراف

من اعتراف می کنم گاهی از رگ های سبزِ زیر پوستم می ترسم.... من یک روز با احتیاط النگوهایم را از روی پوست دستم کشیدم آن طرف تر.... تا نکند یکهو رگ های دستم پاره شود و خون....... ....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

زبانت را گاز بیگیر!!

و تصور کن زمانی را که لاک های ناخن طوری بود که در اثر شست و شوی دست با آب... پاک میشد...!!! این واقعه به قدری فاجعه بار است که خدا عقرب را با بال می آفرید....!!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

زبانت را گاز بیگیر!!

و تصور کن زمانی را که لاک های ناخن طوری بود که در اثر شست و شوی دست با آب... پاک میشد...!!! این واقعه به قدری فاجعه بار است که خدا عقرب را با بال می آفرید....!!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

بتادین جون!!!

بعد از چنــــــــــــــــد سال امشب از بتادین استفاده کردم...!!! خاطراتم زنده شد اصلش...!!! سوزش زخمم از یادم رفت وقتی شریانِ نارنجیِ شفق گونه اش روی پوستم سُر میخورد.... آخرین ملاقاتمان وقتی بود که من به خاطرِ دوستِ بی معرفتم دستم بخارپز شد و در بیمارستان... توسط یک آقای پرستار خبره دستم با بتادین شست و شو شد.... فکر می کنم حدودِ ۳ سالِ پیش بود...... حال امشب بعد از ۳ سال زیارتش کردیم...!!! چشممان به جمال دیدنش روشن گشت...!!! بس که کم مریضی کشیده ایم تا که به قدرِ مثقالی سرما میخوریم... به مدح دواهای تلخ و اکبیرمان برمیخیزیم و تا که جاییمان زخم می شود در مدح بتادین!!!   پ.ن:دندان ما زخوردن نعمت تمام ریخت....!!! مسئولان رسیدگی کنند لطفا...!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

بتادین جون!!!

بعد از چنــــــــــــــــد سال امشب از بتادین استفاده کردم...!!! خاطراتم زنده شد اصلش...!!! سوزش زخمم از یادم رفت وقتی شریانِ نارنجیِ شفق گونه اش روی پوستم سُر میخورد.... آخرین ملاقاتمان وقتی بود که من به خاطرِ دوستِ بی معرفتم دستم بخارپز شد و در بیمارستان... توسط یک آقای پرستار خبره دستم با بتادین شست و شو شد.... فکر می کنم حدودِ ۳ سالِ پیش بود...... حال امشب بعد از ۳ سال زیارتش کردیم...!!! چشممان به جمال دیدنش روشن گشت...!!! بس که کم مریضی کشیده ایم تا که به قدرِ مثقالی سرما میخوریم... به مدح دواهای تلخ و اکبیرمان برمیخیزیم و تا که جاییمان زخم می شود در مدح بتادین!!!   پ.ن:دندان ما زخوردن نعمت تمام ریخت....!!! مسئولان رسیدگی کنند لطفا...!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

لبخندت کو؟!

تو که هی نفس نفس می کنی و چپ و راست بوس کوچولو میفرستی و لب هایت را ورمیچینی... گوش کن... با تو هستم... تو که هی یا کیفت را از من میخواهی یا خودکارت را.... وقتی دوتایی با هم می رویم و سوار سرویس های دانشگاه می شویم.... چیزهایی را که من می بینم را میبینی؟! لبخند هایی که راننده های اتوبوسمان وقتی به دانشگاه پیام نور می رسند تا دانشجوها را سوار کنند را میبینی؟! میبینی سرِ آن پیچ چگونه همه شان با هم پروانه وار دور می زنند؟! میبینی چطور هم زمان حرکت می کنند و پشت سر هم میرانند؟! رفاقت های لوتیِ راننده ها را حس میکنی؟! مخصوصا همانی که به میدان آزادی میرود و من خرابِ تیپش هستم؟! میدانی کدام را می گویم؟! همانی که وقتی می بینیمش دوتایی به صورت هم نگاه می کنیم و می خندیم؟!   آیا می دانی من چند بار از شیشه به تو نگاه کردم و تو داشتی از پنجره به بیرون نگاه میکردی؟! خبر داری امروز صبح چقدر در ایستگاه منتظرت بودم و تو نیامدی و رفتی و هیچ نگفتم؟! بگو ببینم چند بار سعی کردی از لابه لای حرف هایم احساسم را استخراج کنی؟! یادت هست در آن روز بارانی با من نیامدی و گفتی با خط میروم و بعد پیام زدی که: مینا تو رفتی و منو تنها گذاشتی؟! یادت هست آن روز که به کلاس نیامدی و گفتی دیشب یک مردِ غریبه آمده بود روی بالکن خانه مان؟! فقط میخواهم بدانم چند بار لبخند به لبانت نشست وقتی سر پیچ اتوبوس هایمان از کنار هم رد شد؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

لبخندت کو؟!

تو که هی نفس نفس می کنی و چپ و راست بوس کوچولو میفرستی و لب هایت را ورمیچینی... گوش کن... با تو هستم... تو که هی یا کیفت را از من میخواهی یا خودکارت را.... وقتی دوتایی با هم می رویم و سوار سرویس های دانشگاه می شویم.... چیزهایی را که من می بینم را میبینی؟! لبخند هایی که راننده های اتوبوسمان وقتی به دانشگاه پیام نور می رسند تا دانشجوها را سوار کنند را میبینی؟! میبینی سرِ آن پیچ چگونه همه شان با هم پروانه وار دور می زنند؟! میبینی چطور هم زمان حرکت می کنند و پشت سر هم میرانند؟! رفاقت های لوتیِ راننده ها را حس میکنی؟! مخصوصا همانی که به میدان آزادی میرود و من خرابِ تیپش هستم؟! میدانی کدام را می گویم؟! همانی که وقتی می بینیمش دوتایی به صورت هم نگاه می کنیم و می خندیم؟!   آیا می دانی من چند بار از شیشه به تو نگاه کردم و تو داشتی از پنجره به بیرون نگاه میکردی؟! خبر داری امروز صبح چقدر در ایستگاه منتظرت بودم و تو نیامدی و رفتی و هیچ نگفتم؟! بگو ببینم چند بار سعی کردی از لابه لای حرف هایم احساسم را استخراج کنی؟! یادت هست در آن روز بارانی با من نیامدی و گفتی با خط میروم و بعد پیام زدی که: مینا تو رفتی و منو تنها گذاشتی؟! یادت هست آن روز که به کلاس نیامدی و گفتی دیشب یک مردِ غریبه آمده بود روی بالکن خانه مان؟! فقط میخواهم بدانم چند بار لبخند به لبانت نشست وقتی سر پیچ اتوبوس هایمان از کنار هم رد شد؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا