در ایام نونهالی،بزرگی را شنیدم که میگفت:"زندگی،سخت،ساده است."و هرگز نیافتم کسی را که مجریِ این قاعده در شمایلِ زندگی اش باشد.تا همین دیشب.دیشب به اتفاق ناردانه مان،زدیمُ یافتیم این کاراکترِ عمیق را:
لطفا برای تماشای قطعه های تصویری از تفکراتِ اولاف به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
اولاف در خیالاتِ خویش(=تابستان و دوستان).تذکر:آدم برفیِ سمتِ راست،یعنی دوستِ اولاف واقعی نمی باشد.صرفا یک عروسکِ بی جان است.همان طور که در تصویر مشاهده می فرمایید،بر اثرِ فشارِ بیش از حدِ بینیِ اولاف،بینی از پسِ سرِ وی به بیرون زده شده،و اولاف نه تنها یقه ی کسی را بابتِ این خطا نگرفت،بلکه اظهار کرد:من معرکه ام!
این خیلی با مزه س!!
این مثِ یه تک شاخِ کوچولویِ نُقلی میمونه!!
و هنگامی که دوباره بینیِ وی را بر سرِ جای درست
اش متصل نمودند گفت:
اوه! از این یکی بیشتر خوشم میاد!!ببینید چطور به بینیِ خود می نگرد...گویی که تمامِ آرزویش در دنیا داشتن این بینی ست...تصویر کاملا گویاست.ابرِ شخصیِ خودِ اولاف.عشق واقعی یعنی:دیگری رو به خودت ترجیح بدی.اولاف.و در آخر:وایِ آن زنده که با مُرده نشستمُرده گشت و زندگی از وی بجستحضرتِ مولانا