ممکن است من شاهزاده ام را پیدا کنم،اما پدرم همیشه پادشاه من خواهد ماند.

۴۸ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

خفاشِ انسان نما

دل مشغولی یعنی اینکه زیر پتو پایت را به وسیله ی آن یکی پایت بخارانی و آن قدر با ولع بخراشی جایش را که انگار جای پشه است و اوصولا رسالت تو اینست که با شدت هرچه تمام تر بخارانی اما وقتی فهمیدی یک چیزی دارد ادای مایعات را در می آورد می بینی که نع.در واقع شما نامِ پشه را بد کرده ای و خودِ خودت از خفاش هم بدتری!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

خفاشِ انسان نما

دل مشغولی یعنی اینکه زیر پتو پایت را به وسیله ی آن یکی پایت بخارانی و آن قدر با ولع بخراشی جایش را که انگار جای پشه است و اوصولا رسالت تو اینست که با شدت هرچه تمام تر بخارانی اما وقتی فهمیدی یک چیزی دارد ادای مایعات را در می آورد می بینی که نع.در واقع شما نامِ پشه را بد کرده ای و خودِ خودت از خفاش هم بدتری!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

ناردانه ی سیزده ساله

زمانی که بیمار است.زمانی که هیُّ هی دور می زند توی وجودم توی زندگی ام مدام ریسمانش را می اندازد دورِ گردنم که چه بشود مثلا؟! روزهایی را که باید کاری می کرد تا فراموششان کنم باز همان روزها را رهبری کند برای رژه رفتن در برابر چشمانم...! زمان بیمار است،((زمان هیچ چیز را حل نمی کند،بلکه همه چیز را ماست مالی می کندُ)) به قول امروزی ها "هاید" می کند روزهایی را که باید گم شوند در تاریخ های خاک خورده!!! نار دانه مان،دخترکِ آبانی مان،دارد دور می زند در زمانِ من،در سیزده سالگیِ من. اولِ آن روزها با "ترس از تاریکی" شروع شدُ سر آخر با "ترس از روشنایی" خاتمه یافت. می شناسم آن روزها را، بوی داغیِ چراخ خوابِ زشت قطراتِ سردی که از گردنم فرو می چکید کتابِ زهرماریِ "چیتی چیتی بنگ بنگ" با آن ماشینِ پرنده ی مضحک که سایه ای موچ موچِ مردکِ جن بازِ فیلم روی کاغذهایِ کاهیِ کهنه اش می رقصید. نیازِ مبرم به یک چراغ،یک چراغِ پر نور که مثل آبِ یخ بریزد روی روحمُ بی هوش شوم از خوابی که باید می دیدمُ نمی دیدم. دانه ی انارِ ریزی کنارِ من چون فرشته ای خوابیده بود و من در سیزده سالگی ام شب ها تا صبح می مردمُ زنده می شدم... آه که چه شب های جان فرسایی را به صبح رسانیدم... نار دانه مان،خودش توی یک فیلم بود،یک فیلمِ زنده.یک فیلمی که هیچ کارگردان و تهیه کننده و فلان و فلان نبود تا کات کنندُ نور بپاشند روی روحش! تنها بود.تنها هم کات کرد. خداوندا این پوسته ی سفت و سختِ سیاه را بشکاف و دانه ی انارمان را رهایی بخش...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

ناردانه ی سیزده ساله

زمانی که بیمار است.زمانی که هیُّ هی دور می زند توی وجودم توی زندگی ام مدام ریسمانش را می اندازد دورِ گردنم که چه بشود مثلا؟! روزهایی را که باید کاری می کرد تا فراموششان کنم باز همان روزها را رهبری کند برای رژه رفتن در برابر چشمانم...! زمان بیمار است،((زمان هیچ چیز را حل نمی کند،بلکه همه چیز را ماست مالی می کندُ)) به قول امروزی ها "هاید" می کند روزهایی را که باید گم شوند در تاریخ های خاک خورده!!! نار دانه مان،دخترکِ آبانی مان،دارد دور می زند در زمانِ من،در سیزده سالگیِ من. اولِ آن روزها با "ترس از تاریکی" شروع شدُ سر آخر با "ترس از روشنایی" خاتمه یافت. می شناسم آن روزها را، بوی داغیِ چراخ خوابِ زشت قطراتِ سردی که از گردنم فرو می چکید کتابِ زهرماریِ "چیتی چیتی بنگ بنگ" با آن ماشینِ پرنده ی مضحک که سایه ای موچ موچِ مردکِ جن بازِ فیلم روی کاغذهایِ کاهیِ کهنه اش می رقصید. نیازِ مبرم به یک چراغ،یک چراغِ پر نور که مثل آبِ یخ بریزد روی روحمُ بی هوش شوم از خوابی که باید می دیدمُ نمی دیدم. دانه ی انارِ ریزی کنارِ من چون فرشته ای خوابیده بود و من در سیزده سالگی ام شب ها تا صبح می مردمُ زنده می شدم... آه که چه شب های جان فرسایی را به صبح رسانیدم... نار دانه مان،خودش توی یک فیلم بود،یک فیلمِ زنده.یک فیلمی که هیچ کارگردان و تهیه کننده و فلان و فلان نبود تا کات کنندُ نور بپاشند روی روحش! تنها بود.تنها هم کات کرد. خداوندا این پوسته ی سفت و سختِ سیاه را بشکاف و دانه ی انارمان را رهایی بخش...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

پنجره هایی که خویشتن را فراتر از مغزِ آدمی می پندارند!

هیچ بعید نیست کنجِ یک پنجره ای که از فرقِ سرِ آدمیزاد بالاتر است،جغدِ پیرِ یک چشمی خفته باشد...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

پنجره هایی که خویشتن را فراتر از مغزِ آدمی می پندارند!

هیچ بعید نیست کنجِ یک پنجره ای که از فرقِ سرِ آدمیزاد بالاتر است،جغدِ پیرِ یک چشمی خفته باشد...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

وکیشن هایی که بیهوده می روندُ نمی آیند

چندیست وکیشن هایِ عزیزُ لذیذمان دارد رنگُ مزه ی شکنجه های ناشی از سرگردانی در مغازه های رنگُ وارنگُ بطالت های تصمیم گیریُ گیرُ گرفت هایی که در جریاناتِ کشاکش های تو بیا نه من میام همون جا وایسا به خود می گیردُ ترسِ من از آنست که این طوفانک های زرشکی وقتی آرام بگیرد که دیگر کار از کار گذشتهُ باید از سرما به کنجِ آشیانکمان بخزیمُ دیگر از چندُ چونِ ماجرا بی خبر بمانیم و هوای تابستانیِ 92 به جاودانه ها پیوند بخورد...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

وکیشن هایی که بیهوده می روندُ نمی آیند

چندیست وکیشن هایِ عزیزُ لذیذمان دارد رنگُ مزه ی شکنجه های ناشی از سرگردانی در مغازه های رنگُ وارنگُ بطالت های تصمیم گیریُ گیرُ گرفت هایی که در جریاناتِ کشاکش های تو بیا نه من میام همون جا وایسا به خود می گیردُ ترسِ من از آنست که این طوفانک های زرشکی وقتی آرام بگیرد که دیگر کار از کار گذشتهُ باید از سرما به کنجِ آشیانکمان بخزیمُ دیگر از چندُ چونِ ماجرا بی خبر بمانیم و هوای تابستانیِ 92 به جاودانه ها پیوند بخورد...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

حیف که نمیشه لُپاشو به صورت چپ و راست گرفت کشید!

مامان:چشماتو نخارون! من تا امروز نمی دونستم چرا بهت میگم این کارو نکنی ولی وقتی رفتم تو اینترنت و دیدم که این کار چقدر بده میخوام پرینتشو بگیرم برات بیارم!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

حیف که نمیشه لُپاشو به صورت چپ و راست گرفت کشید!

مامان:چشماتو نخارون! من تا امروز نمی دونستم چرا بهت میگم این کارو نکنی ولی وقتی رفتم تو اینترنت و دیدم که این کار چقدر بده میخوام پرینتشو بگیرم برات بیارم!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا