ممکن است من شاهزاده ام را پیدا کنم،اما پدرم همیشه پادشاه من خواهد ماند.

جدایی نادر از سیمین

یه چند دقیقه ای میشه که تموم شده...یعنی میخوام بگم چی؟! من فیلمِ جدایی نادر از سیمین رو دیدم..!!! خب دیدم دیگه...در اثنای فیلم خرمالو هم خوردم...به اضافه ی موز و یک جوشونده...!!! نفهمیدم آخرش چی شد و بازم مثل همیشه واگذارش کردم به بابا تا اینکه ایشان هم این فیلم را ببینند و به من بفرمایند آخرش چه شد..؟! به قولِ بابام فیلمای خوبو نمیفهمیم ولی عوضش فیلمای خون آشام و ترسا و همسان و این جور مزخرفات رو خوب می فهمیم...!! حقیقته هااا... کافیه فقط یکی بیاد پیش من اشاره کنه که مینا بیا برا من فلان فیلمو تعریف کن...!!!آخرش رو چنان کندوکاو ذهنی ـ معنوی میکنیم که بحث میکشه به کائنات و ماکیان..!! حالا مهم نیست..!! الان من اینجام و دارم یه پست دیگه به مطلبم اضافه می کنم..!! وبلاگ..وبلاگِ من است و من مجازم هرررچی دلم میخواد توش بنویسم..!! پس...با اجازه ی مدیرِ وبلاگ...پروانه ی کاغذی...چند نکته ای رو که از فیلم خون آشام برداشته بوووودم رو اینجا ذکر می کنم صرفا به دلیلِ در دسترس نبودن کاغذ و قلم...!! یک:خون آشام ها باید کافئین بخورن(مثلا قهوه)تا بدنشون گرم بمونه وقتی کسی بهشون دست میزنه سرد نباشن. دُ:خون آشام ها جاودانه اند...!!! سه:برای اینکه خون آشام بشی باید یه خون آشام گازت بگیره بعد یه سری عملیات دیگه انجام بشه تا تو بتونی تبدیل به یک عدد خون آشام بشی. چاهار:خون آشاما خودشونن که شخصیت خودشونو میسازن. پنج:اگه یه گرگینه..یه خون آشامو گاز بگیره...خون آشامه میره به دیار باقی می شتابد(ولی بازم فرمول داره برا نجات..جای هیچ نگرانی نیست)!! شش:یک نکته:دیروز یا پریروز بود اینو از بابام یاد گرفتم:آفرینش،کارِ هرکسی نیست..!! شش:خون آشام ها اصولا همیشه گرسنه اند...!!! هفت:خون آشام ها زاد و ولد نمی کنند ولی من نمیدونم چرا اون زنه تو فیلم میگفت:آنابل..دخترم...درو ببند سرده..!!(حالا مثلا..!! این مکالمه من در آوُردی بود)!!! هشت:خون آشام ها در اصل مرده به حساب میان...یعنی اگه یکی بشه خون آشام...مثلا زری بشه خون آشام...با اینکه راه میره غذا میخوره حتی درس میخونه امتحان میده کنکور میده و اینا...میگن:زری؟! زری مرده...!!! نه:دیگه فعلا اینا هستن..حالا شاید در فرصتی دیگر نکاتی چند جمع آوری شد یه کتابی نشر شد من بابِ نکاتی در موردِ خون آشام های عصر ما...انتشارات ماج...(بر وزن گاج..)!!! پ.ن:اینا همه از پیامدهای بیکاری است..!! ایشالا تا ظرفِ چند ماهِ آینده بر میگردیم به حالت اولیه...!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

فیلم

این روزا به تماشای یک سریالِ خارجیِ به قول بابام حرفِ مفت عادت کرده بودم...حدودِ دو هفته اس..که خب...شبکه اش مثل اینکه قطع شد و الان با محاسبه ی امشب..دو شبه که از دنبال کردنش محرومم... حالا اینا همه مقدمه بود... نکته ش اینجاس که...امشب یکی از آهنگای متنش رو دانلود کردم..خیلی قشنگ بود...ترجمش رو هم گرفتم که اونم قشنگ بود... میذارمش اینجا تا عادتِ این فیلم  هم یه خاطره ای بشه...   دانلودِ آهنگِ Echo-Jason Walker  ترجمه ی آهنــگ   پ.ن: در کوران زمستان دریافتم که در من، تابستانی شکست ناپذیر وجود دارد. ((آلبر کامو))
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

عجب جشنواره ای بود...!!!

عجب جشنواره ای بود...!!! خواهر کوچولو در تک نوازی ِ تنبک مقام دوم را از آن خود نمود...!!! لوح تقدیر گرفت آن هم نه به رنگ آبی و قهوه ای...!! بلکه صورتی!!! به اضافه ی یک پیشنهاد  از جانب یه استاد بزرگوار برای شرکت در یک گروه برای نواختن...!! و همچنین حضور آقای فرزداد دانشمند...استاد بزرگوار گیتـــار کلاسیک که برخی هنرجویان ِ غیور ِ ایران زمین...!!! از متد ایشون استفاده میکنن و اینجانب من..!!! کتاب ایشون رو میذارم زیر بغلم و در کش راه ِ خانه تا آمورشگاه..کتاب ایشون رو حمل می کنم و یاد میگیرم و می نوازم و می نوازم...!! روز چهارشنبه بود..فاصله ی من تا آقای دانشمند نمی دانم چند متر بود ولی من دقیقا پشت سر ایشون نشسته بودم...یعنی ایشون ردیف اول...و من در ردیف ِ دوم قرار داشتم...که متاسفانه متاسفانه متاسفانه متاسفانه، ما سریعا جا به جا شدیم به دلیل بعضی دلایل...!!! که خب میگوییم تا خاطره شود دیگر... هیچی دیگه..ما نشسته بودیم...خوشحال و شاد و قبراق ...که یهو دیدیم این آقای مجری از زیر عینکشون اون بالا دارن بهمون چپ چپ نگاه میکنند و میگویند:ببخشید؛با عرض معذرت..لطفا کسانی که پشت سر هیئت منصفه نشستن بلند شن و جابه جا بشن...با تشکر... ما هم یک لحظه بهمون برخورد ولی لطفا به جمله دقت فرمایید"یک لحظه" و بعد سنگین و رنگین..بدون اینکه تابلو بازی در بیاریم رفتیم نشستیم یه جای دیگه... بله..این بود داستان ما... ولی خب...!! انصافا جشنواره ای بود که به معنای واقعی جشنواره بود...!!!الان تصور کنید لحن این مجری های شبکه من و تو هستن که میگن:همه چیز perfect بود...!!! خلاصه که...نه...!! خوب بود و خوب تر از اون...اجرای خواهر کوچولو به صورت کاملا عالی و کسب بهترین مقام....که در این دوره از زندگی ِ خواهر کوچولوی ۱۱ ساله ی ما یک عصر طلایی است...!!! و من براش خیلی خوشحالم و میدونم که وقتی کسی به این جشنواره راه پیدا میکنه..حتما در جشنواره های بعدی و کم کم در کل دنیا میشه یک خانوم برازنده ی تنبک نواز...!!! خوش به حال ِ ما که خواهرشیم...   اینم که یه عکس ِ یادگاری از پروانه های گوشه ی برنامه ی زمانی جشنواره بود که اینجانب گرفتم و این شما و این هم پروانه های گوشه ی برنامه ی زمانی ِ دومین جشنواره موسیقی آوای کویر/شهر مس سرچشمه...هـــوارااا...!!!      منبع لاینر:کــ ـیـ ـارخ
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

تـ ـ ـم آوای کـ ـلـ ـ ـیـ ـسـ ــا.........

آهنگش... شعرش... صداش... بلندش که میکنم خعلی زیباس... چطور تا حالا این آهنگه ابی رو تا امشب نشنیده بودم...؟؟!!!!     تم آوای کلیسا وهم نجواهای بودا ورد معبدای هندو جرئت انکار خدا   خط مبهم کتیبه باغ های سبز بابل طاق های تخت جمشید ناله های ویولون سل   فکر فلسفه فریبی هنر و تاریخ و عرفان بازی تولد و مرگ احتمال صفر امکان   به دنیا اومدم تا... عاشقت باشم به دنیا اومدم تا... عاشقت باشم...   مکث کن آوای تاریخ قدرت و ثروت و شهرت امپراتوری تزویر محنت و لعنت و وحشت   من،جهان بینی ندارم من الفبای جدیدم من فقط عشق،فقط تو من به آرامش رسیدم   قرن ها میان و میرن یک چرا بدون پاسخ من و تو هزار سال بعد عشق,زندگی,تناسخ   به دنیا اومدم تا... عاشقت باشم به دنیا اومدم تا.... عاشقت باشم دانلود:   => جهان بینی,ابی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

A pleasant song

I love this song...requiem for A Dream   =>  downloud
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

Artificial rain

چه با حاله وقتی داری لذت میبری از قطره های آبی که داره روی سر و صورتت فرود میاد بعد نگاه کنی ببینی فقط تو محدوده ای که تو نشستی داره بارون میاد جاهای دیگه خشکه...بعد..!! کشف کنی که لوله ی آب باز بوده و داشته از سقف آب میریخته...!!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

a lovely Thursday

فک دردمان خوب شد..!!! همش ناز و ادا بود...!!! صبح خیـــــلی درد میکرد...بعد از ظهر دردش کمتر شد...عصر کمتر...شب کمتر...و الان دیگه درد ندارم...!!!! جاتون خالی یه هات داگ ِ درست و حسابی هم زدم به بدن...!!!(به زبان کوچه بازاری ها خوانده شود..)!!! که دیگه خوردن ِ این هات داگ ِ گرامی..باعث شد تا به خودمان و بقیه "ثابت" شود که:ما فک دردمان...خوب ِ خوب شده است..!!! امروز....یعنی امشب...به اتفاق ِ خوانواده ی محترمه...رفتیم خرید..!!! خرید ِ دانشگاه و مدرسه و کلاس ِ 3DMAX و کتاب...!!! که انصافا خوب هم خرید کردیم..!! 2 تا مانتو...!!! 3 تا کیف...!!!!! و لوازم الدانشگاه...!!! مثل:خودکار...روان نویس...دفترچه یادداشت...و... حالا هنوز مانده..!! که میخواهیم در هفته ی آینده به باقی ِ خریده ها بپردازیم..!! دیگر... چه مانده که بدان نپرداخته ایم..؟؟!!! آها..!! امروز..!! دوباره امتحان ِ گیتار دادیم و خب..!! قرار بود ما از 80 به بالا بگیریم تا بتوانیم وارد ِ ل ِ و ِ ل ِ بعدی ِ آموزش ِ گیتار بشویم...!!! کاش شعری-چیزی بلد بودم که با این مطلب مناسبتی داشته باشد..!!! اما...خب..!!! the End...!!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

My Sweet Grandfather and Grandmother

دیروز...رفتیم خانه ی مامان بزرگ و بابا بزرگمان... مامان بزرگ:من تا شنیدم این بچه قبول شده از خوشحالی تا صبح خواب نرفتم...!!! بابابزرگ:ولی من تا شنیدم بچه قبول شده تا صبح رااااحت خوابیدم...!!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

فک درد..!!!

فکر میکنم از دیروز عصر بود...دمدمای شروع ِ دردک های نواحی ِ فک و شقیقه مان...یا به عبارتی طرف ِ راست ِ صورتمان..بیشتر مناطق ِ نزدیک به لپ و آن طرف ترش یعنی بنای گوش و شقیقه و دیگر اجزای آن مناطق که به دلیل ِ در دسترس نداشتن ِ اطلاعات کافی در این زمینه..بردن نامشان مقدور نیست...!!! تا صبح در رختخواب به این فکر میکردم که چرا اینقدر فکم درد می کند...؟؟(آیا..؟؟)!!! تا اینکه نزدیک ساعتای 7 بود که صدای وووو..!! ووووو..!!! وووو...!!! ی ِ گوشیمان مارا به خودمان آورد..!!! کولوچه خانوم بودن..!!! معرفی نوشت کولوچه خانوم:ما یک بار به ایشان گفتیم ما را ساعت 10 بیدار کن..کار داریم..!! حالا لطف میکنن و هر صبح..هر ساعتی که خودشان صلاح بدانند ما را از خواب بیدار میکنند..!! و تا ما تماسش را رد نکنیم دست بردار نیستند که نیستند..!!! خلاصه... تا ساعت های 8 بود که داشتیم کل کل میکردیم سر ِ یک موضوعی به نام ِ :ریزه کاری های رفاقت..!!!(البته خودم این اسمو روش گذاشتم..)!!! که "قطعا" به هیچ نتیجه ی منطقی ای نرسیدیم..!! سپس...حدود ساعت های 10 بود که دیدیم از آشپزخانه صدای ترق و توروق ِ به هم خوردن ِ در ماهیتابه و بشقاب و کتری و این ها می آید که "مسلما" بیانگر این بود که مامان ِ عزیزمان در آشپزخانه حضور دارند..!!! پس..وقت را تلف نکردم و خودم را به مامان ِ عزیز رساندم در حالیکه هر دو دستم روی طرف ِ راست صورتم قرار داشت..!! خلاصه...پس از قر و قمزه (غمزه) ی فراوان پیش ِ مامان ِ عزیز...این تصمیم صادر شد که بهتر است یک حوله گرم کنیم و بگذاریم آنجا تا بلکه خوب شود...!! و "قطعا" این کار با موفقیت ِ هرچه تمام تر انجام شد..!!! حالا...ما در اینترنت هستیم...و مشغول ِ به ثبت رساندن ِ فک دردمان در یک صبح ِ 5 شنبه ی زیبا... پ.ن:منتظر اخبار ِ بعدی از فک درد ِ اینجانب...باشید..!!  پ.ن 2:هرکس که راجع به فک درد اطلاعاتی دارد از ما دریغ نفرماید..!!! پ.ن3:با تشکر از موقعیتی که در اختیار ِ من قرار دادید..
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

یک روز ِ مدرسه ای....

ساعت 9 صبحه...تلفن زنگ میخوره....به زووور کشون کشون پا میشم میرم گوشی رو بر میدارم... جق جقه خانومن..!! میگه:خواب بودی؟!!پاشو بریم مدرسه من زنگ زدم خانوم مدیر گفت بیاین مدرسه مدرک دیپلمتونو وردارین برین..!! یادت باشه باید پرینت قبولیمونم ببریم چون خانوم باور نمیکنه ما قبول شدیم...!! باشه؟؟ من هنوز تو شوک ِ بیدار-خوابیم...میگم باشه تو رفتی؟؟ میگه نه دارم میرم اگه بخوای میام دنبالت!!! فقط برو پرینت بگیر بیا بریم... صبحونه رو میخورم و آماده میشم....پرینت خودمو اونو میگیرم میذارم تو کیفم+کتاب ِ گاج ِ روانشناسی ای که یه زمانی از کتابخونه ی مدرسه کش رفته بودیم بدون اینکه اسممون جایی ثبت شه و مسئولی چیزی شاهد کش رفتن ما باشه...(آخه نه که اون زمان تو اوووجه درس و کنکور و تست و این حرفا بودیم همین جور مثل گشنه گان ِ اسیر در بند میرفتیم از هر سوراخ سنبه ای کتاب ورمیداشتیم حالا میخواد صاحب داشته باشه...میخواد نداشته باشه..میخواد واسه بیت المال باشه...میخواد نباشه..!!!ما که گشنه ایم...!!!)!!! آماده میشم دنبال مقنعم میگردم پیداش نمیکنم جق جقه میرسه...میاد زنگ میزنه میرم درو وا میکنم میگه هنوز حاضر نیستی؟! میگم نه مقنعم گم شده میگه عیب نداره بابا با شال بیا..!! شال ِ ترنجمو سرم میکنم... پیاده میریم تا مدرسه تو راه چرند و پرند زیاد میگیم تا اینکه میرسیم تو مدرسه... میریم تو دفتر!! ا..!! صابون خانومم اونجاست!! میریم سلام و احوال پرسی... خانوم مدیر و خانوم معاون خوش لبخند و خانومه آبدارچی هم حضور دارن..!! همیشه جلوی خانوم مدیر هول میشم و نمی تونم درست و حسابی احساساتمو نسبت بهش بیان کنم که چقد دلم براش تنگ شده بود..!! میریم میشنیم رو صندلی ِ دبیرا و منتظر میشم که پرونده ی صابون خانومو بدن..(چون اون حواسش جمع بود کارنامه رتبشو آورده بود ولی ما نبرده بودیم پس...شرمنده)!!! خواستیم با تاکسی بریم خونه هامون که من و جق و جقه کارنامه هامونو برداریم و صابون خانومم بره کتابایی که همراه ما از کتابخونه کش رفته بود رو بیاره...که یهو خانوم مدیر به یک نکته ی خیلی ظریف اشاره میکنن...!!! اونم این که: این بچه ها که کارنامه ی پیش دانشگاهیشون نیومده..!!!! بدون کارنامشون نمیشه ثبت نام کنن..!!! و آخر سر تصمیم نهایی گرفته میشود که هرگاه کارنامه های پیش دانشگاهیمون اومدن...اون وقت بیایم و کلا پرونده و مدرک و همه جل و پلاسمونو ور داریم و بریم و دیگه ام پشت سرمونو نگاه نکنیم..!!! فقط خانوم معاون خوش لبخند هم به نکته ی بسار تا بسیار ظریفی اشاره فرمودند که:هر از گاهی بهمون سر بزنید بچه ها...(این جا اشک تو چشامون جمع میشه)..ادامه نوشت حرف های خانوم معاون ِ خوش لبخند:بین ترماتون تو بهمن بیاین...(این جا هم باز اشکای بیشتری تو چشامون جمع میشه).... سرانجام نوبت میرسه به خداحافظی و عجز و لابه و طلبیدن حلالیت..!!! که اونم با موفقیت انجام میشه...!! در همین اثنا می پرسیم:ا..!! خانوم راستی بچه های تجربی چیکار کردن؟؟ خانوم معاون ِ خوش لبخند:....که هرچی بهش زنگ میزنم گوشیش خاموشه...!! بی معرفت..!! (اینجاست که همه چیز راجع به هویت اصلی ِ ....دستگیرمان می شود...)!!! و در آخر....می رویم سراغ ِ کلاس...!!! همه اش چهره ی آقای رزمی در برابرم به نمایش در می آمد بی آنکه بخواهم...!! و در آخر....با گرفتن ِ ِ چند عکس ِ یادگاری....روز ِ مدرسه ایمون به اتمام میرسه...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا