ممکن است من شاهزاده ام را پیدا کنم،اما پدرم همیشه پادشاه من خواهد ماند.

چقد بوی برزخ گرفتم...

هیچ وقت این قدر مطلق نبودم.هیچ وقت توی این لختگیِ دائمی غوطه ور نبودم.از اون نطفه هایی ام که فقط تشکیل شدن.امروز اون قدر یه لخته ی خون بودم که ورداشتم سیخای عود دکوری اتاقم رو سوزوندم که با دود این درد زخیم و وخیم رو بشکافم.اون قدر الان جزغاله م.ولی هیچ جوره زاده نمیشم.حس می کنم یه نطفه ی هزار ساله م که توی قوطیِ آهنی،توی انباری یه روانیِ مریض دارم نگه داری میشم.کیه که میاد تکونم میده؟چی میاد که نمیذاره خشک شم؟چی بهم زده میشه که چشام بسته ست اما قلبم می زنه؟تو چه جور ماده ای در حال نگه داری ام...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

یا بخواب یا بخواب!

دیشب ساعت یازده تو تخت ام خوابم برد،با چراغ روشن اونم! بعد ساعت یک یهو از خواب پریدم،بلند شدم کارای قبل از خوابم رو انجام دادم گرفتم رسما با چراغ خاموش زیر پتو خوابیدم.صبح پا شدم دیدم هوا ابره،از این ور و اون ور گشتم دنبال دلیل واسه خواب بیشتر.یاد حرف بابا افتادم:《توی هوای ابری یا باید رفت بیرون،یا خوابید!》.

الان امشب:ساعت دو و نیم نصفه شبه،در به در دنبال دلیل ام واسه بیدار موندن! یه دلیل ساختم فعلا:صدای بارون میاد.صدای بارون شاید بی تکرار ترین اتفاق زندگی آدم باشه،پس باید لحظه لحظه شو زندگی کرد و بیدار موند پا به پای اون بو و اون صداش!

قشنگه ولی.این بی خاصیتی و زالو بودن این روزام جالبه.عین حلزون تو این بارون خیس خورده م.حتی موهامم پف کردن از رطوبت و شرجی بودن هوا.قشنگه! اساسا نبات بودم تا آدمیزاد خیلی بیشتر بهم خوش می گذشت!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

نا ملایمات

این روزا یهو تموم میشم.در قالب خواب.هر موقع میخواد باشه.ده صبح.یک ظهر.نه شب حتی.خیلی ناگهانی.وحشتناکه.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

با لبخندام آروم میشدآ!

تازه ترین مضمونِ مراقبه ای که ساختم اینه:
یه سگ داشته باشم.اسمش ام باشه ادوارد.از اینایی که بزرگ ان،سیاه ان،پارس که می کنن عضلات شکمشون کامل جمع میشه ها! از اینایی که سر تکون میدن کل ارتعاشات محیط می ریزه به هم! دیشب یکی ازشون دیدم :( خیلی سگ کاریزماتیکی بود.تا منو دید عصبی شد بد جور.خیلی بد جور.منم مث همین دیوانه ها تو بارون و سرما می لرزیدم و تند تند لبخند تحویلش می دادم!
بعد از دیشب فهمیدم علاوه بر اینکه عاشق آدمای روانی و غیر طبیعی هستم،عاشق سگای عصبی و وحشی و چه میدونم دیگه آخرِ سگگگگگ بودن ام هستم! یه شبِ دیگه،یه جایِ دیگه،پامو توی خونه ی یه عزیز دلِ دیگه بذارم،شک نکنین عاشق موریانه های کتابا و لحاف تشکاشونم میشم! همین موجودات گشنه ی چیز میز قیمتی خور! از الانم تا همیشه دست از سرم وردارین با خیال راحت ذائقه مو شکل بدم! اَه!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

مث یه کلوچه ی وانیلی شدم حاصل!

چاپ شدم با یه عالم قلط قولوط! بعد مث این سوسمارای تازه از تخم در اومده خوشالم اونم مامان مامان گویان که کی میای پرواز یادم بدی! دارم تو سرَِ داداش کوچیکامم میزنم که برید کنار از سر رام! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

تعلق خاطرم به خونه شاممَه با سیب موز!

تعلق خاطر تو زندگیم چیزی بود مث طعم سیب موز توی آبمیوه.ورداشتمش گذاشتم بیخِ بودنم،بردمش تو دانشگاه.نتونستم فرو بدمش.بردمش تو سینمای ایران بازم نشد.بردمش حتی خونه ی مامان بزرگم،بازم جواب نداد.آوردمش تو خونه،با شامم کوفت کردمش!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

بیکامینگ

قراره بشم جوهر،

برم روی صفحه،

قراره چاپ شم.

...

و قراره امشب تا صبح خواب نرم!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینا

پخ!

همین جور هر قرن یه بار،توی یه مقطع کوتاه،اندازه ی سه ثانیه شاید،آماده ام واسه پذیرش.ما بقی ش تعطیل ام و خاک خورده.یعنی میخوام بگم این خاصیت منه.هیشکی ام نمی دونه.همه فکر می کنن من در و دیوارام پوشیده شدن از ملخ! ینی یه پخ! کنن،دیواره نابود میشه میریزه پایین منم خوشگل نشستم میگم های هانی! هیشکی نمی دونه اینو از کاراکتر من.از ناراحتی های این روزام اینه که هیشکی نمی دونه نود و پنج درصد زندگیم توی یه بنای بی نور و بی پنجره ست.یعنی عدم عدم ام...بعد پنج درصد باقی شم واسه تنفسه.چه میدونم یه چیزی مث یه دود گرفتن تفریحی! اونم خیلی بی ربط! یه عصر سه شنبه مثلا! بعد میشم ملخ،میشم کرم،میشم خشت و گل،میشم فاضلاب.یه پخ! کنن ریخت ام تموم شدم رفتم!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

فردینی!

یکی از خوبی های غارنشینی خونواده ی ما اینه که،اگر بخوایم بریم مسافرت نباید از کسی خداحافظی کنیم که هم خودمون ناراحت شیم هم اونا،اگرم رفتیم مسافرت برگشتیم و از اونجا ویروس گرفتیم آوردیم،خیالمون راحته که کسی قرار نیس بیاد دورمون و ازمون ویروسه رو بگیره.اگرم بخوایم خونه مونو جا به جا کنیم قرار نیس در و همسایه بفهمن و پشت سرمون اشک بریزن،مام قرار نیست اشک بریزیم که داریم میریم یه جای دیگه یه زندگی جدید رو شروع کنیم! می تونیم هروقت دلمون خواست تولدا و جشنامونو خصوصی یا عمومی بگیریم چون اساسا دوست و فامیل ثابتی نداریم که بخوایم گیر کنیم دلمون میخواد امشب رو با کدوم یک از گروهای اجتماعی مون بگذرونیم.غار نشینیم ما،غدامونو می خوریم میریم می گیریم می خوابیم.هروقت خواستیم میریم! هر وقت ام خواستیم می مونیم! دلمون خواست کنکور ارشد میدیم! دلمون نخواست کنکور ارشد نمیدیم! اندازه ی خودمون غذا درست می کنیم و می خوریم.هر وقت ام خواستیم خودمون میریم بیرون.منم یه تیکه گیاه غار نشین ام.خوبه که دور ام دیواره،خوبه که وحش ام حتی! خوبه که اوج آموختنم چیزاییه که حس می کنم،چیزایی که از طبیعت جذب می کنم.خوبه که کسی رو نمی شناسم بیاد بشینه جلو روم از عقایدش بگه و من همونا رو حاضر آماده بذارم تو حافظه م و هرجا میرم همونا رو بگم.خودم شکل میدم عقایدمو.هرچند مسخره و کج و کوله عین ماموتای عصر یخی.حتی زشت حتی رو به انقراض! انقد نگین زندگی اجتماعی زندگی اجتماعی! زندگی فردی ام هست! حالا شما هی بگو اجتماع اجتماع! منم هی باس بگم بابا اجتماع همون فرد فردان که الان شدن اجتماع! اول فرده فرد!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

بی سریالی

آره،هانیبال،زیبا تموم شد.بعد از اون توی تاریکیِ بی حد و حصرِ آباژورِ کهنه م در به در گشتم دنبال سکوت بره ها،نبود! نباید می بود اصلا.نباید صد تا فیلم ساخته شه از یه کاراکتر،اومدیم و این یکی از اون یکی بدتر بود!نمیشه که عزیز من! مد مایکلسون خوب تونست،شاید یکی دیگه نتونسته باشه! خیلی جدی ام الان.خیلی! اونقد جدی ام که می تونم از الان تا فردا صبح بشینم با سقراط دیالوگ کنم با انبر دستی از لا به لای حرفامون حماقت بکشم بیرون،خطا بکشم بیرون.آخرشم برم همون خطاها رو بریزم رو سر خودم با این جدیت ام!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا