ممکن است من شاهزاده ام را پیدا کنم،اما پدرم همیشه پادشاه من خواهد ماند.

یک خط در میان می نویسم این بار...

دیگر این فیلم دانلود کردن ها و با حرص و ولع دنبال زیر نویس گشتن ها مزه ندارد... به صرافت افتاده ایم از دانلودِ یک عالمه اپیزودِ مختلف از سریال های مختلف...که هیچ کدامشان به دردِ هیچ چی نمی خورند...!!!   اینجا،امشب باد می آید...از همان بادهای کوبنده ی سرچشمه ای...سرما ندارد ولی صدا دارد...یک کمی...به مقدارِ بسیار ناچیزی....صدا دارد....نوید می دهند جنابِ باد...!!! آن هم در شبی به رنگِ جمعه...!!! موقعیت شناسی اش ستودنیست واقعا...!!   تابستانمان! و خوشی هایمان! و تا لنگِ ظهر خوابیدن هایمان! دارد نفس های آخرش را می کشد این روزها...   باز هم باید سه تکه شوم...مثل ترمِ اول....سه آشیانه...در ۷ روز....سه عدد مسواک...سه عدد رختخواب...و سه عدد آَشپزخانه....   ارسالِ هر روزه ی اس ام اس های تکراری با یک متنِ ثابت:من.رسیدم.     دلتنگی و سه عدد نقطه . . .     رمقِ آهنگ گوش کردن هم دیگر نیست در تنمان...   موبایلمان روی سایلنت است تا مبادا صدایش بشکند چینیِ نازکِ تنهایی مان را...   حالمان هم از کنکور و دانشگاه به هم می خورد...!!! استرس هایی که داشتیم بابت انتخاب رشته!!! و آنجایی که باید قبول می شدیم را شدیم!!! ارزشِ آن همه اعصاب خوردی را نداشت!!! بیخودی رعشه در جانمان انداختند بعضی از مسئولینِ گرام!!!   دیگر باشگاه و رفیق های باشگاهی هم خشکیدند...باشد که با شروع دانشگاه،تمامیِ این خاطراتِ باشگاهی و بیرونِ باشگاهی محو شوند بالکل...!!!   دوستی ها هم تاریخ انقضا دارند مثل اینکه... چُم...!   اما در حال حاضر....رمقِ هیچ چیزی در برمان،در تنمان،در بطنمان! نیست که نیست!   امشب هم خواستیم آهنگ های متنِ فیلمِ سایه های تاریک را گوش بدهیم که...سی دی اش پیدا نشد...تمامِ زندگی مان را ریختیم وسط پذیرایی و جز دستمال کاغذی و کارت هایِ نقطه ی زرد مامانمان چیزی نیافتیم!!! درد و دل های شبانه هم اکثرا بی جوابند... در خواست برای انجامِ کار اکثرا پیچانده می شوند... وقتی دوستی مُرده باشد...همه ی عوامل مُرده اند....شرمنده دوست جونم....من کاری نمی تونم واست انجام بدم...بعدنا واسم مسئولیت داره...   بعد...خبر قبولیِ پسر خاله و دختر عمه و دختر همسایه و رفیقِ مجازی مونم یه چی بود تو مایه های برف شادی...پفکی و مرطوب... حالا با چه چیز و با چه جمله ای من این مطلب را ببندم خودش جای بحث دارد...!! هیچی دیگر................زندگی ادامه دارد.... شرکتِ مایکروسافت...شما را به دیدنِ ادامه ی زندگی دعوت می نماید.... (قرار بود این جمله برای تابستونِ اینجانب به کار بره ولی دیگه در معنای گسترده تری به کار بستیمش که دیگه خیالِ جمله بندی های فیلسوفانه ی امثالِ من راحت شود)! والسلام.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

رهایی را اگر راهیست،جز از راهی که روید زان گلی خاری،گیاهی نیست.م.ا.ث

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

رهایی را اگر راهیست،جز از راهی که روید زان گلی خاری،گیاهی نیست.م.ا.ث

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

وَکِــیــشــِن

این تعطیلاتِ پیشِ رو...که از عصرِ امروز شروع به آغازیدن می کند....آخرین تعطیلاتِ تابستانیِ من در جوار خانواده در سال ۱۳۹۱ خواهد بود.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

وَکِــیــشــِن

این تعطیلاتِ پیشِ رو...که از عصرِ امروز شروع به آغازیدن می کند....آخرین تعطیلاتِ تابستانیِ من در جوار خانواده در سال ۱۳۹۱ خواهد بود.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

فیلم!

هیچی دیگه.جدیدا مطلع شده ایم که هم سن و سالانمان دیگر به "تک زنگ" نمی گویند: "تک"...! بلکه می گویند: "میس"...!!! و کاربردش در جمله به این صورت است که:وقتی این پیامو گرفتی یه میس بنداز...! بگی نگی جمله ی با مسمایی ام هس...!!! و خیلی هم با "کلاس" است...!! و خیلی هم به شعاع مالی ما توجه دارد...! فقط مایه اش یک میس است..!! نه جوابِ پیام و این جور عملیات های دشوار...! بعدشم،دیگه این فیلم و سریال و دانلود رنگی نداره....سرعت اومده پایین...زیر نویس نیست...داستان فیلم جالب نیست...بازیِ بازیگر ها مصنوعیست...و از همه مهم تر...صحنه به صحنه ی فیلم قابل پیش بینی ست...! از نظرِ شخصِ من...فیلمِ خوب! اون فیلمی هستش که هیچی ازش نفهمی!!! یعنی همه اش در شک و شبهه باشی و در آخر...تو باشی و یک دنیای فرا گسترده از "چی شد؟" هایت...! فیلمی که بشود گفت:الان این کارو می کنه الان از در میاد تو میزنه زیرِ گریه و الان اون میاد بش آب قند میده که اسمش فیلم نیس..!! وقت تلف کنی هستش در اصل...!! و دیگه....این شد که....دچار بحران کمبود فیلم شده ایم در سلول های مغزمان... حالا یک لیستی فراهم آورده ایم تا در اسرع وقت مثل آدم برویم در مغازه و به این صورت بگذرد که: من...با عجله ای فراسوی زمان و مکان داخل مغازه می شوم که اندازه اش یک کمی از قوطی کبریت بزرگتر است...آنجا یا با آن بچه سوسول روبرو می شوم که پشت کامپیوتر لم داده و فکر می کند دی کاپریو است،و یا با آن دخترِ ساده ی زبل که هیچی از فیلم و فصل و این ها نمی فهمد و اغلب صدایش به سختی شنیده می شود...یا اینکه با آقای مسنی که انگار پدر یکی از آن هاست روبرو می شوم که در این حالت بی هیچ حرفی باید بگذارم و بروم پی کارم... حال.... لیست را به یکی از افراد مربوطه می دهم...شاید سایه های تاریک را داشته باشد از بین این ۷-۸ تا آیتمِ من...!! آن هم شــــاید....و آخر سر....من می مانم و یک عمر پشیمانی از اینکه چرا این همه پول خرج کردم بابت این فیلم مسخره...!! آدمیزاد است دیگر...دلش فیلم می خواهد تا با پاستیل هایش بخورد...! پ.ن:چه جوری خلاصه می کنم من...!! قرار بود اون قسمت شلوغیِ مغازه رم توصیف کنم ولی دیگه وقت اجازه نمیده!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

فیلم!

هیچی دیگه.جدیدا مطلع شده ایم که هم سن و سالانمان دیگر به "تک زنگ" نمی گویند: "تک"...! بلکه می گویند: "میس"...!!! و کاربردش در جمله به این صورت است که:وقتی این پیامو گرفتی یه میس بنداز...! بگی نگی جمله ی با مسمایی ام هس...!!! و خیلی هم با "کلاس" است...!! و خیلی هم به شعاع مالی ما توجه دارد...! فقط مایه اش یک میس است..!! نه جوابِ پیام و این جور عملیات های دشوار...! بعدشم،دیگه این فیلم و سریال و دانلود رنگی نداره....سرعت اومده پایین...زیر نویس نیست...داستان فیلم جالب نیست...بازیِ بازیگر ها مصنوعیست...و از همه مهم تر...صحنه به صحنه ی فیلم قابل پیش بینی ست...! از نظرِ شخصِ من...فیلمِ خوب! اون فیلمی هستش که هیچی ازش نفهمی!!! یعنی همه اش در شک و شبهه باشی و در آخر...تو باشی و یک دنیای فرا گسترده از "چی شد؟" هایت...! فیلمی که بشود گفت:الان این کارو می کنه الان از در میاد تو میزنه زیرِ گریه و الان اون میاد بش آب قند میده که اسمش فیلم نیس..!! وقت تلف کنی هستش در اصل...!! و دیگه....این شد که....دچار بحران کمبود فیلم شده ایم در سلول های مغزمان... حالا یک لیستی فراهم آورده ایم تا در اسرع وقت مثل آدم برویم در مغازه و به این صورت بگذرد که: من...با عجله ای فراسوی زمان و مکان داخل مغازه می شوم که اندازه اش یک کمی از قوطی کبریت بزرگتر است...آنجا یا با آن بچه سوسول روبرو می شوم که پشت کامپیوتر لم داده و فکر می کند دی کاپریو است،و یا با آن دخترِ ساده ی زبل که هیچی از فیلم و فصل و این ها نمی فهمد و اغلب صدایش به سختی شنیده می شود...یا اینکه با آقای مسنی که انگار پدر یکی از آن هاست روبرو می شوم که در این حالت بی هیچ حرفی باید بگذارم و بروم پی کارم... حال.... لیست را به یکی از افراد مربوطه می دهم...شاید سایه های تاریک را داشته باشد از بین این ۷-۸ تا آیتمِ من...!! آن هم شــــاید....و آخر سر....من می مانم و یک عمر پشیمانی از اینکه چرا این همه پول خرج کردم بابت این فیلم مسخره...!! آدمیزاد است دیگر...دلش فیلم می خواهد تا با پاستیل هایش بخورد...! پ.ن:چه جوری خلاصه می کنم من...!! قرار بود اون قسمت شلوغیِ مغازه رم توصیف کنم ولی دیگه وقت اجازه نمیده!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

ارزشیابی ای به رنگِ سبزِ یشمی

یک جمعه ی دیگر.وقت ارزشیابیِ هفته ای که پشت سر گذاشتم رسیده...! مثل مهدکودک و دفترچه ی آبی کوچولو که مامان ها باید تویش گزارشاتِ فرزندشان را می نوشتند که آیا بچه ی خوبی بوده یا نه... از آن لیست بلند بالا از کارهای خوب و پسندیده ی زوری و غیر واقعی ام(!) فقط یک قلم شانه زدن موهایم موقع خواب یادم است...من میگفتم و مامان دیکته می کرد.فرزند سالاری ای بود در حدِ سوپر نترال...!! :) . . . خب...! این هفته...روزها آرام بود...ولی طولانی می گذشت...روز خیلی طول می داد تا تمام شود و روزِ بعد شروع شود اما بلاخره با زورم چپونی تمام شد...!! آخر هفته ی شیرین و رویایی ای داشتیم...ظهر ها چرتم می گرفت... بعد...این هفته خواب زیاد دیدم...یک عــــالمه خواب های جور وا جور...همه رقم خوابی...! این هفته موبایل از زندگی ام به کل حذف بود...فقط پریشب برای تبریک تولدی که از خیلی وقتِ پیش برنامه اش را ریخته بودم برداشتمش و بعدش تمام...باقیِ روزها هم توی کشو افتاده بود و در خاموشی به سر می برد...فرصتی در اختیارش گذاشتم تا با دوستان جدیدی در کشو آشنا شود...شانه...کارت دانشجویی...سوزن قفلیِ طلاییِ نی نی کوچولو که هیچ وقت بزرگ نمی شود و دندان هایش هم هیچ وقت در نمی آید!! و خیلی خرت و پرت های دیگر....  بدون موبایل زندگی متفاوت تر است....آن قدر متفاوت که می توان ساعت ها انگشت به دهان به همه چیز خیره ماند...!!! حسِ تازه ای بود...بعد از چند سال....... این هفته فیلم زیاد دیدم...ایرانی و خارجی...گفتم میکسی از هر دو را ببینم که نه خیلی این وری شوم نه خیلی آن وری...!!! بالانسی ایجاد کردم در راستایِ حفظِ تعادلِ طبیعتم...! این هفته تلوزیون کلا در دنیایم تعطیل بود...!!! کلوزِ کلوز...! مهمان هم برایمان آمد و در غیابِ موبایل جونمان املتی میل فرمودیم و چقدر هم چسبید!! و... همسایه مان هم برای همیشه اسباب کشی کردند و رفتند برای شروعِ یک زندگیِ جدید با کلی خاطره از این خیابانِ شلوغِ سرد... این هفته شعر های فرامز اصلانی را در یک دفتر نوشتم و مثل آبی بود روی آتش...!!! همه ی خستگی و رنجی که در این چند ساله کشیده بودم مثل لوله جارو برقی از توی بدنم هورتی کشید بیرون...!!! یه ذره ام بخواهیم احساسی ترش کنیم ما را برد به ۱۰ سالِ پیش...!! آپارتمانِ نقلیِ خاله مان در فرشته ی تهران...صبح زود و شیر کاکائو و یک عالمه نوار کاست سفید از فرامرز اصلانی جلوی بابا و هم نامش...من و هم بازی ام نسیم که مدت کوتاهی دوست بودیم و اولین "بد نیستم" را از زبان او شنیدم وقتی که جویای حالش می شدم.... الساعه => عـبــور اَش در گوشم می رقصد... . . . این هفته شیرینیِ انتظار نکشیدن را با تمام وجودم بلعیدم...از هیچ کسی و از هیچ پدیده ای انتظار هیچ چیز را نداشتن آرامشی دارد وصف نشدنی...  :) بعد...=>  لاک پشت بودن هم خوب آمد به نظرم... این هفته برای باشگاه رفتن بار و بندیل همراهم نبردم!!! یک بطری آب در مشتم و حلقه ی دسته کلید در انگشتم...!!! همین...!! سبک بــــال....  شهریور خوبه:)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

ارزشیابی ای به رنگِ سبزِ یشمی

یک جمعه ی دیگر.وقت ارزشیابیِ هفته ای که پشت سر گذاشتم رسیده...! مثل مهدکودک و دفترچه ی آبی کوچولو که مامان ها باید تویش گزارشاتِ فرزندشان را می نوشتند که آیا بچه ی خوبی بوده یا نه... از آن لیست بلند بالا از کارهای خوب و پسندیده ی زوری و غیر واقعی ام(!) فقط یک قلم شانه زدن موهایم موقع خواب یادم است...من میگفتم و مامان دیکته می کرد.فرزند سالاری ای بود در حدِ سوپر نترال...!! :) . . . خب...! این هفته...روزها آرام بود...ولی طولانی می گذشت...روز خیلی طول می داد تا تمام شود و روزِ بعد شروع شود اما بلاخره با زورم چپونی تمام شد...!! آخر هفته ی شیرین و رویایی ای داشتیم...ظهر ها چرتم می گرفت... بعد...این هفته خواب زیاد دیدم...یک عــــالمه خواب های جور وا جور...همه رقم خوابی...! این هفته موبایل از زندگی ام به کل حذف بود...فقط پریشب برای تبریک تولدی که از خیلی وقتِ پیش برنامه اش را ریخته بودم برداشتمش و بعدش تمام...باقیِ روزها هم توی کشو افتاده بود و در خاموشی به سر می برد...فرصتی در اختیارش گذاشتم تا با دوستان جدیدی در کشو آشنا شود...شانه...کارت دانشجویی...سوزن قفلیِ طلاییِ نی نی کوچولو که هیچ وقت بزرگ نمی شود و دندان هایش هم هیچ وقت در نمی آید!! و خیلی خرت و پرت های دیگر....  بدون موبایل زندگی متفاوت تر است....آن قدر متفاوت که می توان ساعت ها انگشت به دهان به همه چیز خیره ماند...!!! حسِ تازه ای بود...بعد از چند سال....... این هفته فیلم زیاد دیدم...ایرانی و خارجی...گفتم میکسی از هر دو را ببینم که نه خیلی این وری شوم نه خیلی آن وری...!!! بالانسی ایجاد کردم در راستایِ حفظِ تعادلِ طبیعتم...! این هفته تلوزیون کلا در دنیایم تعطیل بود...!!! کلوزِ کلوز...! مهمان هم برایمان آمد و در غیابِ موبایل جونمان املتی میل فرمودیم و چقدر هم چسبید!! و... همسایه مان هم برای همیشه اسباب کشی کردند و رفتند برای شروعِ یک زندگیِ جدید با کلی خاطره از این خیابانِ شلوغِ سرد... این هفته شعر های فرامز اصلانی را در یک دفتر نوشتم و مثل آبی بود روی آتش...!!! همه ی خستگی و رنجی که در این چند ساله کشیده بودم مثل لوله جارو برقی از توی بدنم هورتی کشید بیرون...!!! یه ذره ام بخواهیم احساسی ترش کنیم ما را برد به ۱۰ سالِ پیش...!! آپارتمانِ نقلیِ خاله مان در فرشته ی تهران...صبح زود و شیر کاکائو و یک عالمه نوار کاست سفید از فرامرز اصلانی جلوی بابا و هم نامش...من و هم بازی ام نسیم که مدت کوتاهی دوست بودیم و اولین "بد نیستم" را از زبان او شنیدم وقتی که جویای حالش می شدم.... الساعه => عـبــور اَش در گوشم می رقصد... . . . این هفته شیرینیِ انتظار نکشیدن را با تمام وجودم بلعیدم...از هیچ کسی و از هیچ پدیده ای انتظار هیچ چیز را نداشتن آرامشی دارد وصف نشدنی...  :) بعد...=>  لاک پشت بودن هم خوب آمد به نظرم... این هفته برای باشگاه رفتن بار و بندیل همراهم نبردم!!! یک بطری آب در مشتم و حلقه ی دسته کلید در انگشتم...!!! همین...!! سبک بــــال....  شهریور خوبه:)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

سکوتِ زیبای مهره ها

دبیرستان که بودیم کمرمان را که صاف می کردیم مهره های کمرمان درد می گرفتند و به اعتراض در می آمدند که: اوووووووو فلان فلان شده!!! بچه مثبت بازی در نیار!!! خاکی بــــاش...!!! و ما هم سرِ کلاس قوز می کردیم و سر گردالی مان مانند عدد ۴ می رفت سمتِ تخته.... حال که کمرمان کمی قوز می شود...درد می گیرد...مهره ها به اعتراض در می آیند که:نکبت صاف بشین...!!! و ما صاف می نشینیم و مانند عدد ۱ سر جایمان میخکوب می شویم و بسی احساس شعف می کنیم از ۱ شدنمان... در هر حال....مهم خفه کردنِ مهره هاست...وگرنه قوز نشستن یا ننشستن چه اهمیتی دارد وقتی که خوابی...؟!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا