ممکن است من شاهزاده ام را پیدا کنم،اما پدرم همیشه پادشاه من خواهد ماند.

در ستایش اولاف و مسلک اش

در ایام نونهالی،بزرگی را شنیدم که میگفت:"زندگی،سخت،ساده است."و هرگز نیافتم کسی را که مجریِ این قاعده در شمایلِ زندگی اش باشد.تا همین دیشب.دیشب به اتفاق ناردانه مان،زدیمُ یافتیم این کاراکترِ عمیق را: لطفا برای تماشای قطعه های تصویری از تفکراتِ اولاف به ادامه مطلب مراجعه فرمایید. اولاف در خیالاتِ خویش(=تابستان و دوستان).تذکر:آدم برفیِ سمتِ راست،یعنی دوستِ اولاف واقعی نمی باشد.صرفا یک عروسکِ بی جان است.همان طور که در تصویر مشاهده می فرمایید،بر اثرِ فشارِ بیش از حدِ بینیِ اولاف،بینی از پسِ سرِ وی به بیرون زده شده،و اولاف نه تنها یقه ی کسی را بابتِ این خطا نگرفت،بلکه اظهار کرد:من معرکه ام!  این خیلی با مزه س!! این مثِ یه تک شاخِ کوچولویِ نُقلی میمونه!!   و هنگامی که دوباره بینیِ وی را بر سرِ جای درست اش متصل نمودند گفت: اوه! از این یکی بیشتر خوشم میاد!!ببینید چطور به بینیِ خود می نگرد...گویی که تمامِ آرزویش در دنیا داشتن این بینی ست...تصویر کاملا گویاست.ابرِ شخصیِ خودِ اولاف.عشق واقعی یعنی:دیگری رو به خودت ترجیح بدی.اولاف.و در آخر:وایِ آن زنده که با مُرده نشستمُرده گشت و زندگی از وی بجستحضرتِ مولانا
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

بامدادت چو نبینم طمع شامم نیست (سعدی)

آن محور آن مینیاتورِ نظیف آن مهرِ صافی . آنِ اهوراییِ من.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

بامدادت چو نبینم طمع شامم نیست (سعدی)

آن محور آن مینیاتورِ نظیف آن مهرِ صافی . آنِ اهوراییِ من.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

Loading

روزهای گیاه آبزی شدن نزدیک است...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

Loading

روزهای گیاه آبزی شدن نزدیک است...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

[عنوان ندارد]

کسی را گفتند:مثنوی برداشتن از که آموختی؟!گفت:از بی ادبان!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

[عنوان ندارد]

کسی را گفتند:مثنوی برداشتن از که آموختی؟!گفت:از بی ادبان!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

[عنوان ندارد]

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

[عنوان ندارد]

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

یوم الحساب

اعتراف می کنم که هیچ وقت برای رسیدنِ این روز،در دلم اسیدُ باز نمی جوشیدُ در هیچ یک از این شب های پر التهاب هم کابوس،یا رویایی به چشمم نمی خورد که مضمونش موضوعِ این روز باشد.چشم هایم هم عادت کرده بودند هر دفعه که آن جدولِ باریک جلویشان نمایانگر میشود،به صورتِ خودکار فیلدِ جلویِ مثنوی یک را سفید ببینند. ... دانشجوی آن شیخ الشیوخ بودن تجربه ی سنگینی بود.به قول دکتر،مثل این بود که بروی توی دهان شیر.و واقعا هم همین طور بود.شاید به مراتب بدتر.رُک بگویم،تجربه ای بود که برای هیچ یک از عزیزانم توصیه اش نخواهم کرد.اما برای خودم لازم است که بارهاُ بارها توصیه شود.ولی خب این جور اتفاق ها اغلب برای هیچ کسِ چون منی اتفاق نمی افتد... بگذریم... ... هم اکنون جلوی فیلدِ مثنوی یک پر شده،آن نمره ی اهورایی که دور تا دورش انوارِ طلایی ذوق ذوق می کردند نصیبمان نگشتُ و آن گوی طلایی را شخصِ دیگری بردُ نوش جانش. و هم اکنون حسِ زندانی ای را دارم که آزاد شده،اما به "کجا رفتن" را نمی داند...دیگر تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا