ممکن است من شاهزاده ام را پیدا کنم،اما پدرم همیشه پادشاه من خواهد ماند.

[عنوان ندارد]

از خود، به من، نمی آمد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

تو ز راز دل من آگاهی...

امروز می رفتم که بازگردم.نمی دانم آنجا با من چه کرد و من چه با وی.اما دیگر نمیشد.حسی بود که بابا هر هفته به خاطر ماموریت رفتنِ در چهار صبح داشت.و من هم به همان حس دچار بودم.امروز صبح ساعت را کوک کرده بودم روی هفت و چهل و پنج دقیقه.برای برگشتن عجله داشتم.هرچه زودتر می رفتم زودتر می آمدم.برای همین هفت و چهل و دو دقیقه از خواب پریدم.گوشواره هایم را هم از شبِ قبل در آورده بودم.نمی خواستم اولین محیطی که بر آن ها انرژی می نشاند آنجا باشد.و خوشحال بودم که هانیه با من نبود.چرا که هانیه در معرض ازدواج است و من حقیقتا راجع به ریمل مو و مدل های مختلف ابرو کوچکترین اطلاعی نداشتم که به وی بدهم.و به همه جور رنگ و مدلی می گفتم خوب است.عالی ست.به تو می آید.آری،حتما خوشش می آید و الخ...حقیقتا همه چیز آنجا تمام شده است.خانم مرادی ماشینش را فروخت،مراد هم که مرا و سرگشتگی های ترم چهارم را آن نُرمال خواند و این جسمِ پوکِ بی مغز را گفت:نُرمال.دو واحدِ مدِ نظر من هم در تابستان ارائه نمیشد.همه ی اساتید هم که برایمان آرزوی موفقیت کردند و کارهای اداری دیگر شبیه کارهای اداری نبودند.نوعی پرسش های دست و پا گیر که جوابش را هم من می دانستم هم مسئولِ باجه:باید روزی برای تصفیه حساب آمد. و دوباره همان احساسِ دو سالِ پیش را دارم.که دست و پا میزدم برای آمدن به اینجا.و حالا حاضرم هرچه که دارم و ندارم را بدهم تا دوباره به آنجا بروم.شگفت انگیز است که زندگی آدم تا چه حد می تواند انفعالی باشد که حال به حال تغییر کند.نمی دانم آنجا چه چیز انتظارم را می کشد اما تنها چیزی که می دانم اینست که قلبم می تپد برای هرچه که هست.هرچه! می دانم سنگین است.دو سالِ تمام مثل پری های دریایی تبدیل به قصه شده بودم و حق است که سنگین باشند.ولی نمی دانند که تا بحال چندین بار چمدان به دست منتظرِ یونیکورنِ آبی،در ایستگاه رنگین کمان ایستاده بودم،اما نیامده بود که مرا به آنجا برساند. با تمام قوایم منتظرم که گوشواره هایم رنگِ محیطِ دنجِ آنجا را بگیرد و هر وقت که به خانه می آیم،باز صدایشان از گوش هایم بشکافد دلم را...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

[عنوان ندارد]

نمیشه جایی رفت.کل تموم من اینجاس.نمیشه.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

شاید اگر روزی اینجا درست شد برگردم.

اینجا رو دیگه نه محیط امنی میدونم نه شریک امنی نه اساسا پدیده ی امنی!نوشته هام معلوم نیست کجا رفتن و چی شدن...هیچ نسخه ای هم ازشون ندارم.قالبمم که در بدو ورود دیدم همون سبز قدیمیه ست.دوباره رفتم گشتم کدشو پیدا کردم گذاشتم که تر و تمیز بمونه ازم.اینجا ولی از درون تیکه پاره شده.نمیشه دیگه هروقت دلم خواست بزنم روی تیرِ پارسال و نگا کنم ببینم پارسال چه خمیره ای بودم و الان چه نونی! دیگه نیست.آلونکِ منسجم و خوشگلم شده یه حجمِ پوکِ گچی.که با ضرب و زور سرِ پاست.پوکِ پوکه.نمیشه دیگه اینجا موند... میرم جای دیگه.یه جایی که خیلی دیگه باشه.دنبالمم نگردین دیگه.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

[عنوان ندارد]

چه میدانم چه بگویم.مدت مدیدی از اینجا دور بودم و گویی که تا حالا در بیابانی می زیسته ام بی مسواک،بی شانه،بی حوله...ننوشتم.هیچ چیز ننوشتم.نزیستم.کشاندم.کشیدنی نه به لَختی،به سَختی. بیست و دو سالم شد.با ضرب و زورِ آنتی هیستامین و آمپول های تقویتی بیست و دو سالم شد. همین.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

keep Talking

For millions of years mankind lived just like the animals" Then something happened wich unleashed the power of our imagination We learned to talk" Pink floyd/keep talking و شنبه مرا امتحانی ست میانترم،به نام مقدمات زبانشناسی.ما یاد میگیریم که زبان چیست،زبان بدوی بودنمان تا الان را ریز به ریز تحلیل می کنیم.اما صحبت کردن را هنوز یاد نگرفته ایم.هنوز مثل بدوی ها ت پ ف خ می کنیم.میخواهیم بنویسیم سلام.می نویسیم: س. می خواهیم بنویسیم به دوستم گفتم...می نویسیم: ب ش گفتم... می خواهیم بنویسیم که رفته بودم،می نویسیم:ک رفته بودم.چگونه بخوانیم همدیگر را که سر آخر به فهم یکدیگر برسیم؟! ولش کن.جاست یو تاک تو می!دتس ایناف...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

نقص و نقاصی

دارم رویای تبت فریبا وفی را برای کار کلاسی ادبیات معاصرم می خوانم.دیشب دیدم که نوشته بود:"بعضی وقت ها،نقص آدم ها را قشنگ تر می کند."به همین مناسبت باید گفت که چهار شبانه روز نقاصی هایمان تماشایی بود.من که خودم به شخصه تکه ای کوچک از آهک شده بودم در مایعِ چندشی چون زرده ی تخم مرغ.خیلی قشنگ،خود تبدیل به ماده ای حاد شده بودم.و حادثه های کلامی و روانی همین جور مشت مشت الحاق می شدند به بدنه.یک شب دیدم که نیستم.از بیخِ بیخ نبودم.و تا خودِ صبح احساس کردم صرفا یک قالب ام برای برجسته سازیِ یک حضورِ بیخود.فقط یک تخت خواب بود و یک قالب.همه چیز داشت بُرده میشد.ویرانگی هایم را چونان فیلم های ساده ی کیارستمی میدیدم.و با چشمانی باز شاهد کابوسی زنده.اما اکنون انگشت هایم را می بینم که باز هم در تکاپو اند.باز هم روزمرگی آغاز کرده اند.چه چیز آنها را اینطور نگاه داشته؟یک پایان.یک پایان خوشِ قصه وار.یک ادامه ی پر حلاوت.آخر ادبیات خوانده ایم ما.زیستن آموخته ایم.و حقیقت اینست که نقص هایمان قشنگ ترمان کرده است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

پس از حصیر

دیری نپایید که سپیده ی صبح بر من چونان خامه ای وانیلی نمایان شد. شب،شناور در میان جوارح تو. به رنگ نباتی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

[عنوان ندارد]

از اینکه چهار نخ من به سقفی وصل شده و با قیر چسبانده شده و از برای خود نه تحرکی دارم و نه موزونیتی،متنفرم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

به قدرِ یک ساعت وقت است.طلسم هنوز اثر دارد...

لب خندی طـــــــــــــولانی،اَت دِ بیگینینگ آو بیکام اِ باترفلااااااااااااااااااااای.... . شده ام معین الدینِ پروانه! مرقعه های مربعه را از آن قوطیِ ویژه گذاشته ام سینه ی دیوار!! با متعلقات و خیلِ خدم و حشم اش!! گذاشته بودمشان برای دوخت بر دامنِ آتی.خرج شد.تمامش به خدمت جانِ جهان رفت!! آخر این جیمِ ما کلش واس ماس!! تمامِ مام ماس ماس آخه!! به هر روی،زِ دیاری دور...نوایی دو رگ می آید.چونان خوابی خوشِ منتهی به ششِ صبح!!و اندر زیرِ این زلفان حرارتی می آید به گرما...پف کنیدش.و از فولدرِ سی دیِ درایو نوایی خوش،به هندی.می نوازد.مثل همیشه می نوازد.مصادف شده  با نُتِ من.دُ رِ می نا  سل لا سیِ من.پف کنیدم.به خنکای یک جسمِ پاک.جسمی چون او.صاحبِ اثری چون من!زِ این شبِ سه شنبه که به عکس یکشنبه بر من آسان گذشت،ضیافتی از این شاهانه تر نمیشد پرداخت!! صبحِ فردا ستارگانی ز دور دست ها به نظاره ی ما خواهند آمد.ریز ریز...زِ برای جمعِ کلام،زِ یک بالم شکوفه ای تراویده.باشدش که بماند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا