ممکن است من شاهزاده ام را پیدا کنم،اما پدرم همیشه پادشاه من خواهد ماند.

گاه مرو،گاه میا،خیز به یک بار بیا

ما مردمانِ پس از سالهاُ پس از باران هاُ پس از برف ها هستیم. در وسط برفُ بوران،جایی بین امیدُ نا امیدی،ناگهان ماشینی پیشِ رویمان ترمز می کند،مردی را می بینیم که دوان دوان به پیش می آید.مردِ مو سفیدی که سالها پیش،وقتی که جلوی دهانمان دندان نداشت،کنارش ورجه وورجه می کردیمُ با بچه هایش توپ شوت می کردیمُ دسته ی تراشِ رومیزی را تا جایی که نفس داشت می چلاندیمُ تا آشُ لاش نمی شد ولش نمی کردیم. در جایی دیگر،جایی که هیچ نگاهی در جستُ جوی نگاهِ دیگری نیست،مردی ظاهر می شود با موهای سفید،که وقتی کودکِ خُردی بیش نبودیمُ با هم بازی هایمان توی راهروهای قطار،از زیرِ دستُ پاها سرخوشانه می دویدیم،یکهو از زیرِ پرده ی یکی از کابین ها دستش می آمدُ ما را نزد خویش می نشاندُ با خنده اش پوستِ زغالیِ آفتاب سوختهُ دندان های یکی در میانمان را نوازش می کرد. پس از سالها،پس از گرم شدنُ سرد شدنِ کره ی زمین؛پس از رفتنُ متولد شدنِ خیلی آدم ها،پس از بارشِ سال های طولانی،لئوناردو کوهن هایمان را می بینیم که ما را در زمانی منجمد، بینِ 6 سالگیُ 20 سالگی نگه می دارندُ تا یک الی دو ماه همان جا حبسمان می کنندُ می روند. خیلی دنگُ فنگ دارد تا از آن برهوتِ فاصله دار،به نقطه ی روزمرگی برسیم. شاید روزی،در لا به لای ازدحامِ شهر،یا بینِ صدای رعدُ برقِ بارانِ زمستانی،یا صدایِ زنگِ تلفنِ بابا،اثری از لبه ی مشکیِ کلاهِ کوهنمان پیدا شودُ یا بندِ زمان را از پایمان بگسلد،یا ببندد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

پاییز به وقتِ جارو

ساعت 9 و خرده ای بود.درست روی نافِ پاییز ایستاده بودم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

پاییز به وقتِ جارو

ساعت 9 و خرده ای بود.درست روی نافِ پاییز ایستاده بودم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

ترشیِ انبه ای که لال بود

در اثنای نشخوار کردنِ یک لقمه ی تلخُ بدمزه در جلوی یک صفحه ی مستطیلیِ نورانی،یک ظرفِ لوزی شکلِ پر از تکه های شلُ ولِ ترشیِ انبه که بویش از دورادور بینی را نوازش می دهد،به پیش می آید...در همین بین از توی صفحه ی مستطیلیِ نورانی صدای گلوله می آید،لقمه ی تلخ با چشمانی بسته جویده می شود تا صدای گلوله تمام شود.یک دستِ کوچکِ لزجِ شور سعی می کند مژه ها را از هم باز کند.عکسِ فیلم جین ایر ظاهر می شود.آقای راچستر و جین ایر در باغ مشغول قدم زدن هستند.هنوز آن لقمه ی تلخ پایین نرفته صدای لابه ی یک زن می آید که می گوید:دختر من لیاقتشو نداره که اینجوری بمیره.خواهش می کنم بذار ما بریم....ترشیِ انبه چهار زانو روبرویم تا خورده...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

ترشیِ انبه ای که لال بود

در اثنای نشخوار کردنِ یک لقمه ی تلخُ بدمزه در جلوی یک صفحه ی مستطیلیِ نورانی،یک ظرفِ لوزی شکلِ پر از تکه های شلُ ولِ ترشیِ انبه که بویش از دورادور بینی را نوازش می دهد،به پیش می آید...در همین بین از توی صفحه ی مستطیلیِ نورانی صدای گلوله می آید،لقمه ی تلخ با چشمانی بسته جویده می شود تا صدای گلوله تمام شود.یک دستِ کوچکِ لزجِ شور سعی می کند مژه ها را از هم باز کند.عکسِ فیلم جین ایر ظاهر می شود.آقای راچستر و جین ایر در باغ مشغول قدم زدن هستند.هنوز آن لقمه ی تلخ پایین نرفته صدای لابه ی یک زن می آید که می گوید:دختر من لیاقتشو نداره که اینجوری بمیره.خواهش می کنم بذار ما بریم....ترشیِ انبه چهار زانو روبرویم تا خورده...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

جولانِ فصل های خدا

امروز صبح،به مدتِ حدودا چهلُ پنج دقیقه توانستیم در یک جاده ی آشنا طعم هر چهار فصل را با هم بچشیم. یک میکسِ دلپذیرُ تکان دهنده از هنرنماییِِ بازی گونه ی آسمان. تکه ای از جاده زمستانِ مطلق؛ تکه ای آن سو تر تابستان محض... پاییزُ بهار هم در پی هم بی محابا می دویدندُ یک ماشینِ چابک حائلی میشد برای قایم شدنشان...  هم نشینیِ بی شیله پیله ی خورشیدُ برفُ یخ:
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

جولانِ فصل های خدا

امروز صبح،به مدتِ حدودا چهلُ پنج دقیقه توانستیم در یک جاده ی آشنا طعم هر چهار فصل را با هم بچشیم. یک میکسِ دلپذیرُ تکان دهنده از هنرنماییِِ بازی گونه ی آسمان. تکه ای از جاده زمستانِ مطلق؛ تکه ای آن سو تر تابستان محض... پاییزُ بهار هم در پی هم بی محابا می دویدندُ یک ماشینِ چابک حائلی میشد برای قایم شدنشان...  هم نشینیِ بی شیله پیله ی خورشیدُ برفُ یخ:
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

پیوندانگی

نام تو را که آواز می کنمچشم انداز را کشت زارانی می بینمکه در آن دختران آفتاب گردانگل های درشت سینی را بر سر نهادهبه تماشای نام تو می آیند... به زودی قرار است گل آفتابگردان شویمُ توی سینی های طلایی بنشینیمُ به تماشای پیوندِ زیبایِ جاودانگیِِ یکی دیگر از فرزندانِ آدم و حوا بشتابیم! انعکاس لبخندِ این پیوند با این آهنگ + شعر بالا از استادم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

پیوندانگی

نام تو را که آواز می کنمچشم انداز را کشت زارانی می بینمکه در آن دختران آفتاب گردانگل های درشت سینی را بر سر نهادهبه تماشای نام تو می آیند... به زودی قرار است گل آفتابگردان شویمُ توی سینی های طلایی بنشینیمُ به تماشای پیوندِ زیبایِ جاودانگیِِ یکی دیگر از فرزندانِ آدم و حوا بشتابیم! انعکاس لبخندِ این پیوند با این آهنگ + شعر بالا از استادم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا

تکنولوژیِ ناقلا

چندیست همین جور چپُ راست به صورت گلوله ای نشانه هایی از دوستان و یاران قدیمی به واسطه ی قوی ترین شبکه ی اجتماعی در عصر حاضر به سمتمان رهسپار می شوندُ عین بازی های جور چین به لیستِ دوست های نداشته مان(!) اضافه می شوند! دوست هایی که هیچ وقت کنارمان نبودندُ یکهو به فاصله ی سی ثانیه افتادند توی کاسه مان...!! آدم یک جوری می شود،بعد از گذشت سال های متمادی،یکهو رفیق شفیقت از گوشه ی مانیتورِ کامپیوترت سر خم کند توی صورتت و بگوید:چطططططوری؟؟؟؟؟ تا میایی دستُ پایت را جمع کنی یک مشت عکسِ بزک دوزک شده می ریزند توی مردمک چشم هایت.خودش کلی وقت می برد تا از بین آن همه آدمِ جوروا جور رفیقِ قدیمیِ دوران راهنمایی ات را پیدا کنی!! همانی که بود!! نه همانی که هست!! دوستان و یارانِ دشتُ سبزه زارمان اکنون به صورتِ کاملا طنازانه ای رنگُ وارنگ شده اند.از آن حالتِ سیاهُ سفیدی که در ذهن داشتیم در آمده اندُ فقط کم مانده یک عکس از خودشان بگذارند که ناخدا گشته اند و دارند کشتی می رانند!!! یا سوار دلفین شده اند و دارند آموزشش می دهند!!!! خلاقیت هایشان گاهی آدم را به وجد می آورد... این تکنولوژی ها زمان را درسته قورت می دهند.وقت برای هضم آنچه گذشت را به آدم نمی دهند. دارند یک کاری می کنند وقتی ساعت 3 نصفه شب با بیژامه نشسته ای و داری خرت خرت هویج می خوریُ با خیالِ آسوده آهنگ امیلی پولن گوش می کنی ناگهان موجودکی از عمقِ تاریکی تمام هستُ نیستت را بیاورد بیندازد جلویت!!!! حقیقت باید به تدریج چشم ها را خیره کند وگرنه همگان کور می شوند. ((امیلی دیکنسون))
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینا